نیمانیما، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

نیمای مامان

نیمای شیطون من

ماشالا به جون عزیزت عزیز دلم، مامی قربون اون لگد زدنت بره  لگداتو دارم حس میکنم! قشنگترین حس دنیا! واقعا چطوری میشه که آدم از لگد زدن یکی دیگه به بدنش اینقدر خرکیف بشه آخه؟!  نیما جون خودت بگو! چطوری میشه اینهمه عزیز باشی برای مامی آخه!؟  امروز هم رفتم برای سونوی آنومالی هفته 20، برای اولین بار پدرت هم دیدت، اشک تو چشماش حلقه زده بود! دستات کنار صورتت بود، انگشتای کوچولوتو به وضوح دیدیم، کف پاهات ... نیمرخ صورت زیبات! وای عزیزم کاش خودت هم بودی و این صحنه زیبا رو میدیدی! نیمایم، همیشه باش، سالم، شاد، خوشحال، کامروا و عاقبت بخیر! ...
16 ارديبهشت 1392

ای جونم... نیمای عزیزم، عسلم... قربون روی ماه ندیدت بره مامی

نیمای گلم، میدونستم نیمایی... اما امروز رفتم دکتر، که ببینه تو چی هستی که اینقدر عزیزی!  دکتر تا نگاه کرد گفت: اینم یه گل پسره! ای جونم... هر چند هیچ فرقی برای مامی نداشتی که دختر باشی یا پسر. همیشه تو دلم فکر میکردم یه دختری مثل خودم با موهای لخت و چشمای کوشولو  خیلی خوشحالم که هستی، خیلی خوشحالم که دارمت عزیزم، امیدوارم از زندگیت همیشه راضی باشی و همیشه شادی و خنده از لبای قشنگت پاک نشه. نمی دونم خوشحالیمو چطوری بگم، نمی دونم چطوری بغلت کنم اما خیلی خیلی دوستت دارم... بیشتر از همه ذرات عالم دوستت دارم "نیما" یم! ...
18 فروردين 1392
1